چگونگي تغيير مذهب مردم گيلان(2)


 

نويسنده: دکتر عباس پناهي




 

مذهب مردم گيلان در قرن هشتم و نهم هجري و تأثير آن بر مناطق همجوار
 

بررسي مذهب و اوضاع ديني عصر آل کيا، از اهميت بسياري برخوردار است. گرچه آل کيا از نظر مذهبي، ميراث دار علويان زيدي بودند، اما چگونگي برخورد آنها با مذاهب ديگر و همچنين تغيير مذهب از تشيع زيدي به تشيع امامي در اواخر نيمه ي اول قرن دهم هجري بسيار مهم و قابل تأمل است.
پيش از قدرت گيري آل کيا در گيلان شرقي (بيه پيش) سرزمين گيلان از نظر مذهبي همانند تقسيمات جغرافيايي آن، به دو بخش شيعه ي زيدي و سني مذهب تقسيم شده بود. مؤلف تاريخ الجايتو در قرن هشتم هجري لاهيجان و اطراف آن را زيدي و از طرفداران ناصر (کبير) و بخش غربي آن را سني نشين که «يکسر مذهب امام زاهد عابد احمد حنبل دارند »، ذکر مي کند.(1)(کاشاني ،1348،ص57).
وي پس از نام بردن شهرهاي بخش شرقي گيلان مي نويسد: «نوپاشاه حاکم لياهجان (لاهيجان)، سيد محمد کيا حاکم (کوچصفهان)و حيدرکيا حاکم (کوچيان) از نسل و نژاد امام ناصر حسن طروش اند»(همان ،ص60).
بر اساس گزارش تاريخ الجايتو برخي از داعيان علوي در عصر الجايتو به دليل اوضاع آشفته ي سياسي، دامنه ي تبليغات خود را حتي تا گيلان غربي (بيه پس) در تالش گسترش دادند، اما به دليل قدرت مذهب سنت درآن نواحي و برخورد حاکمان منطقه، به موفقيتي دست نيافتند (همان ،ص 69).
قاضي نورالله شوشتري درباره ي مذهب مردم لاهيجان مي نويسد:
...ولايت جيلان به دو قسم مي شود: قسمي لاهيجان و و توابع آن و قسمي رشت و فومن ...والي ولايت لاهيجان و مضافات آن از قديم الايام سادات رفيع الدرجاتند. اهالي آن جا از زمان ناصر الحق که باعث اسلام ايشان بود تا ظهور پادشاه صاحبقران [مغفور شاه طهماسب اول] زيدي جارودي بودند. بعد از آن سلاطين آنجا با اکثر اهالي لاهيجان به مذهب فرقه ي اماميه در آمدند ... (شوشتري،1361،ج1،ص96).
با آنکه اکثر منابع و مأخذ تاريخي و جغرافيايي درباره ي دين و مذهب مردم گيلان شرقي بر اين باورند که آنها تا قرن دهم هجري بر آيين زيديه بودند، مؤلف مجالس المؤمنين مذهب بخش جلگه اي(گيلان) با بخش کوهستاني(ديلم) را تفکيک نموده است. او در ادامه ي مطلب فوق مي نويسد: «...اهالي(ديلمان) از مبدأ دخول اسلام تا به حال [قرن يازدهم هـ.ق) مذهب اماميه دارند ...»(همان ،ص96).
او در ادامه مي افزايد: هنگامي که ناصرالحق مشغول نشر اسلام در بخش هاي جلگه اي گيلان بوده است، آنها در مذهب خود تقيّه مي کردند ناصر در جنگ هايي که با اهالي ديلم نمود، بر اين گمان بود که آنها مذهب اهل سنت دارند، اما به هنگام نبرد کلماتي از آنها شنيد که نشان دهنده ي امامي بودن ديلمان بوده است(همان ،ص96).
با توجه به اينکه قاضي نور الله شوشتري در قرن يازدهم هجري مي زيسته است، اظهار نظر او چندان درست به نظر نمي رسد؛ زيرا بر اساس گزارش مورخان آن دوره، اهالي ديلم نيز مانند اهالي گيلان مذهب زيديه را پذيرفته بودند، اما در
بين آنها مذاهب ديگر نظير شيعه ي امامي نيز فعاليت مذهبي خود را داشته اند. پس از سقوط الموت نيز اسماعيليان به نقاط دور دست ديلمان پناه بردند و همزمان با قدرت گيري آل کيا به عنوان رقيب سياسي و مذهبي آنها درآمدند (مرعشي،1347،ص 58). به نظر مي رسد تحليل شوشتري از مذهب مردم گيلان، ناشي از مشاهده اوضاع مذهبي مردم گيلان در عصر صفوي باشد؛ زيرا تنها در عصر صفوي بود که اغلب مردم اين سامان، مذهب تشيع اماميه را پذيرفته بودند.
با توجه به اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در نيمه ي دوم قرن هشتم هجري، گيلان نيز بي تأثير از تحولات ايران نبود؛ بنابراين پس از شکل گيري قيام مرعشيان در مازندران، دودمان کياهاي ملاطي نيز با استفاده از ماهيت مذهب شيعه ي زيدي و با اتکا به آرمان هاي آن، قدرت سياسي و مذهبي را در گيلان به دست گرفتند. ايشان در اصول، رافض خلافت بودند، ولي در فروع از ائمه ي سني تقليد مي کردند. وجه مشترک همگي اين خاندان بر پايه ي عرفان اسلامي بود که اثبات امامت و رفض خلافت را به صورت مختلف و با درجات گوناگون که در آن نهفته بود، پذيرفته بودند؛ اما در اين زمان خلافت عباسي از هم پاشيده شده بود و اين حکومت ها با اشغال بيگانگان بر پايه ي آرمان هاي مذهبي و باور مردمي، قدرت را به دست گرفتند.(2)(منزوي ،1379،ج2،ص422 ــ 423).
با توجه به اينکه خاندان آل کيا بر پايه ي نيروي مادي و معنوي مذهب زيديه قدرت را به دست گرفتند، تلاش بسياري براي اشاعه ي اين مذهب در گيلان به خرج دادند. اين تلاش به ويژه در دوره ي امراي متقدم آل کيا بسيار بيشتر و همراه با تعصب مذهبي بوده است. اين تعصب مذهب، بعدها پس از گرايش آنها به مذهب امامي توسط خان احمد خان دوم دنبال مي شده است.(3) با توجه به تعصب شديد مذهبي گيلانيان در عصر سلطه مذهب زيديه و بعدها تشيع امامي، به نظر مي رسد گيلانيان نسبت به ديانت و آيين هاي مذهبي خود تعصب بسياري داشتند؛ زيرا در دوره هاي مختلف تاريخ، شاهد نزاع هاي خونين طرفداران مذاهب گوناگون در گيلان هستيم.
در سال 798ق مردم «لشت نشا» که مذهب زيديه داشتند، از امراي آل کيا کمک خواستند تا ولايت لشت نشا ضميمه قلمرو آل کيا شود. در اين زمان، اميره مسعود از خاندان اسماعيل وند که داراي مذهب تسنن بود، بر اين ولايت حکومت مي کرد؛ بنابراين مردم براي حاکم آل کيا نوشتند: «اميره ي مذکور بر مذهب اهل سنت و جماعت است و ما مردم شيعه ي زيديه ايم و مخالف مذهب در ميان است ...»(مرعشي،1347،ص45).
با آنکه «لشت نشا» در بخش غربي گيلان (بيه پس) واقع شده بود، به دليل همدلي مذهبي مردم آن سامان با آل کيا از اين زمان (اواخر قرن هشتم هجري) لشت نشا ضميمه قلمرو آل کيا شد. با پيوستن اين ناحيه ي شيعه مذهب به آل کيا،
زمينه هاي جنگ هاي مذهبي بين آل کياي شيعه مذهب با حکومت هاي محلي اهل سنت غرب گيلان فراهم شد و بيش از دو قرن، تا سرکوب اين حکومت ها توسط صفويه ادامه يافت.
انتصاب خاندان آل کيا به سادات سبب شده بود آنها در بين مردم، از احترام خاصي برخوردار باشند. اساساً به قدرت رسيدن آل کيا همانند مرعشيان، صرفاً با تکيه بر نيروي نظامي و سياسي نبوده است. اگر به تاريخ ايران نگاهي گذرا بيندازيم، بيشتر حکومت هاي بعد از اسلام با تکيه بر نيروي ايلاتي قدرت را به دست گرفته بودند. حکومت ها نيز تا زماني که منافع سران ايلات را برآورده مي ساختند، بر اريکه ي قدرت مي نشستند، اما به محض ضعف نيروي جنگي و ايلاتي، سرنگون مي شدند؛ ولي پس از سقوط خلافت، به دليل شرايط آشفته ي سياسي و اجتماعي، تصوف قدرت بسياري در بين مردم يافت. پيران، درويشان و خانقاه ها از قدرت بسياري برخوردار شدند. از اين زمان جريان هاي قدرتمند اجتماعي با ماهيت مذهبي نظير: سربداران، مرعشيان(4)، آل کيا و در نهايت صفويه، با تکيه بر ايمان مريدان خود، قدرت را به دست گرفتند.
با توجه به قدرت مذهبي، اجتماعي و سياسي زيديه در گيلان، آل کيا با استفاده از مريدان و غاليان(5) خود بهترين بهره برداري را به منظور تثبيت قدرت
به کار بردند؛ بنابراين داستان شکل گيري قدرت صفويه، به دويست سال پيش از اجرا، به نحوي در گيلان به وقوع پيوسته بود. مهمترين نيروهاي اجتماعي آل کيا مريدان زيدي آنها بودند که پيوند ناگسستني با خاندان کياهاي ملاطي داشتند.
امرا و سلاطين پس از مرگ نيزمورد توجه ويژه مردم زيدي مذهب بودند و مقابر آنها در «ملاط»(6)(نزديک لنگرود) مورد احترام مردم بوده، مردم نذورات خود را وقف آنها مي نمودند. مردم گيلان حتي پس از گرايش به مذهب اماميه، همچنان به سلاطين زيدي احترام بسياري مي گذاشتند. اين مسئله به دليل پيوند عميق مذهبي و عرفاني خاندان کيايي با آنها بوده است.
علاوه بر مردم، برخي از سلاطين نيز، به دليل انتساب آل کيا به اهل بيت و سادات بودن آنها، احترام بسياري برايشان قائل بودند. نقل است که تيمور پس از فتح مازندران در اواخر قرن هشتم هجري متوجه گيلان شد؛ اما اظهار اطاعت حاکم کارکياي گيلان سيد رضا کيا، سبب شد به روايت خواند مير: «تيمور بخشي از ماليات گيلان را به سيد رضا کيا به جهت اينکه او از اهل بيت نبوت بود و صاحبقران عقيدت خواست که در تربيت او به نوعي مشروع نمايد که ساير ملوک گيلان ممنون منت او باشند، ثلث ماليات گيلان را به جانب سيادت مآب بخشيد ...»(خواندمير،1335،ج4،ص 5095).
هر چند اين اقدام تيمور نوعي تاکتيک نظامي بود؛ زيرا او در همان زمان بخش زيادي از سادات شيعه مذهب مازندران را قتل عام نمود و برخي را تبعيد کرد.(همان ،ص4784).
تيمور انتصاب آل کيا به اهل بيت را بهانه اي قرار داد تا از اطاعت آنها نسبت به خود بهره برداري نموده، با کمترين هزينه نفوذ و قدرت خود را بسط دهد (نوابي،1356،ص51 ــ 52). تيمور در فتوحات خود، با توسل به تصوف و مذهب و همچنين احترام به بزرگان اين جريان ها سعي مي کرد هجوم ها و خونريزي هاي خود را توجيه کند.
همان طور که مردم شرق گيلان (بيه پيش) در مذهب زيديه متعصب بودند و سعي در تبليغ و اشاعه ي آن به بخش هاي غربي گيلان داشتند، غرب سپيدرود(بيه پس) نيز بر مذهب تسنن باقي ماند. علاوه بر گزارش منابع تاريخ الجايتو و مجالس المؤمنين، صفوة الصفا نشانه هاي دقيقي از مذهب مردم بيه پس ارائه مي دهد. با توجه به اين که مذهب مردم فومن و رشت مظهر تسنن بوده است، اما منابع، گزارشي از مذهب مردم بخش هاي شمالي تر مثل تالش ارائه نمي دهند. صفوة الصفا با روشن ساختن مذهب شيخ صفي، اين بخش از ناگفتني هاي مذهبي تاريخ گيلان را روشن ساخته است؛ زيرا ابن بزاز مدعي است: شيخ صفي در جواب اين سؤال که مذهبش چيست؟ پاسخ داد : «...ما مذهب صحابه داريم ...»(ابن بزار»، 1376،ص886).
با توجه به اينکه او شاگرد شيخ زاهد بوده و ارادت ويژه اي به وي داشته است، مذهب او نمي تواند سواي مذهب مراد وي باشد؛ از اين رو شيخ زاهد و پيروان گسترده ي او نيز پيرو مذهب سنت بوده اند؛ از سوي ديگر بنا به گزارش منابع تاريخ محلي، نظير تاريخ خاني و تاريخ گيلان فومني اشاره هاي فراواني درباره مذهب
مردم غرب گيلان شده است.(7)
مردم اين سامان تا سال هاي آغازين قرن يازدهم هجري پيرو اهل تسنن بوده اند و بعدها به دليل تسلط سياسي و نظامي صفويه مجبور به پذيرش شيعه امامي شدند؛ هر چند در برخي از نقاط بيه پس و تالش کماکان بر مذهب سنت اجدادي خويش باقي ماندند (شجاع شفيعي،1376،ص317).
علاوه براين که بيه پس در اوايل عصر صفويه بر مذهب اهل سنت باقي ماند،
بخش هايي از بيه پيس نظير «کوچصفهان» نيز تا نيمه ي اول قرن دهم، شافعي مذهب باقي ماندند. بنا به گزارش لاهيجي در تاريخ خاني، کارکيا ميرزا علي در سال 907هجري پس از شکستي که از اميره اسحاق فومني متحمل شده بود، ولايات سني مذهب را به او تحويل داد.
از جمله ي اين ولايات، کوچصفهان بود که تا اين زمان بر مذهب شافعي باقي مانده بود.(8)(لاهيجي،1350،ص128 ــ 129). در خواست انضمام کوچصفهان سني مذهب نشان دهنده ي تعليق مذهبي و تعصب حاکمان فومن نسبت به مذهب اهل سنت بوده است. که در اين زمينه آنها اصرار بسياري در حفظ و گسترش آن داشتند.
با توجه به گزارش فوق، به نظر مي رسد مذهب مردم گيلان تا پذيرش مذهب تشيع امامي توسط خاندان کارکيا در دو سوي سپيدرود تثبيت شده بود.(9) آل کيا در طي قرن هشتم، نهم و دهم هجري برخورد خصمانه اي با ساير مذاهب، نداشتند. نبرد سيد رضا کيا و ديگر حاکمان آل کيا با حاکمان اسماعيلي اشکور بيشتر به دليل تصرف سرزمين آنها بوده است (مرعشي، همان،ص66 ــ 68).

روابط مذهبي کارکيا ميرزا علي با اسماعيل ميرزا
 

بهترين نشانه ي تساهل و مدارايي که نسبت به معتقدان ساير مذاهب در عصر آل کيا با آن بر مي خوريم، پذيرايي کارکيا ميرزا علي از اسماعيل ميرزاي صفوي بوده است. کارکيا ميرزا علي در اين زمان (اواخر قرن نهم هجري) داراي مذهب تشيع زيدي بوده است؛ در حالي که اسماعيل ميرزا مذهب تشيع امامي داشته است؛ با اين همه خاندان آل کيا اسماعيل ميرزا را مورد مهر و محبت خود قرار داده، باورهاي مذهبي او را تقويت کردند. اسماعيل ميرزا براي اولين بار در منطقه ي لشت نشا به عنوان نماينده ي امام زمان اعلام مي شود.(10) برخي معتقدند: وقوع اين حادثه به توصيه و سفارش کارکيا ميرزا علي بوده است. به باور اين دسته از محققان، آل کيا باور غاليانه ي تشيع صفوي را تشويق و تأييد نموده اند(جمالي، 1385،ص287).
کسروي درباره ي مذهب اسماعيل ميرزا و تأثير آل کيا بر شخصيت او مي نويسد: شاه اسماعيل اساساً پيش از ورود به گيلان باور مذهبي خاصي نداشته، زيرا او در هفت سالگي وارد گيلان شده بود و تا حدود چهارده سالگي در گيلان به سر مي برد؛ از اين رو طي مدتي که در گيلان گذراند، در خدمت کارکيا ميرزا علي بود؛ لذا مي توان گفت کيش شيعه پذيرفته است؛ زيرا مردم گيلان داراي مذهب شيعه بوده اند (کسروي،1379، 86 ــ 87).
گر چه اين بحث کسروي چندان درست به نظر نمي رسد، زيرا اسماعيل ميرزاي هشت ساله نمي توانسته در اين سن و سال دغدغه ي مذهبي خاصي داشته باشد؛ اما کسروي به اين سؤال که چرا آل کيا صفويان را مجبور به پذيرش مذهب زيدي نکردند، پاسخ نمي دهد؛ در واقع تبليغات و تلاش هاي آل کيا نقش زيادي در پرورش فکري و مذهبي اسماعيل ميرزا داشته است، اما نمي توان از تلاش هاي قزلباشان و طرفداران شيعه مذهب اثني عشري صفوي غافل بود. علاوه بر قزلباشان از برخي علماي شيعه مذهب نظير مولانا شمس الدين لاهيجي که علوم شيعي را به اسماعيل ميرزا آموخت، مي توان ياد نمود که تأثير بسياري بر ذهن و تفکر سياسي و مذهبي او گذاشتند.(11)
گر چه آل کيا تأثير زيادي بر جريان مذهبي اسماعيل ميرزا و در نهايت شکل گيري صفويان گذاشتند، اما جريان قدرت گيري تشيع از قرن نهم هجري به اوج خود رسيده بود. سقوط خلافت عباسي و روي کار آمدن مغولان در ايران امتياز بزرگي براي موجوديت يافتن تشيع دوازده امامي در ايران و جهان اسلام بود. اين جريان ها سبب شد تشيع در قرن نهم هجري بر قدرت خود بيفزايد. هر چند طي قرن نهم هجري تيموريان حنفي مذهب قدرت سياسي را در دست داشتند، اما با توجه به حمايتي که در اوايل عصر تيموري از خاندان پيامبر از توسط تيمور و شاهرخ مي شد، سبب شد تشيع و در رأس آنها سادات، به موقعيت خوبي دست يابند؛ به ويژه فرمان هاي تيمور در لعن يزيد و معاويه و کشندگان امام
حسين(ع) در ظاهر سبب شد شيعيان تيمور را حامي خود بدانند (صفا، 1369،ج5،ص56 ــ 58).
اين اقدامات موجب شد تشيع از صورت يک جريان اعتقادي به يک جريان سياسي تبديل شود و در نهايت صفويه از پيامدهاي آن بهره برداري نمايند.

پي نوشت ها :
 

1.در مورد مذهب دودمان آل کيا شک و ترديدي نيست که آنها پيرو کيش زيدي بودند. مورخان رسمي آل کيا نظير ظهير الدين مرعشي و لاهيجي بر اين مسئله تأکيد کرده اند و بر آن صحه گذاشته اند؛ منتها يعقوب آژند به استناد شجره نامه خاندان کيايي، اميرکيا را به امام حسين(ع) مي رساند و به اين نتيجه مي رسد که: سيد امير کيا از سادات حسيني و پيرو مذهب تشيه بوده است. با توجه به اين نکته، دکتر آژند معتقد است: آنها شيعه جعفري بوده اند، اما روايت مورخان رسمي آل کيا اشاره اي به اين مسئله که آنها اثني عشري بوده اند، ندارند)ر.ک به: آژند، 1363،ص324).
2.در مورد مذهب دودمان آل کيا شک و ترديدي نيست که آنها پيرو کيش زيدي بودند. مورخان رسمي آل کيا نظير ظهير الدين مرعشي و لاهيجي بر اين مسئله تأکيد کرده اند و بر آن صحه گذاشته اند؛ منتها يعقوب آژند به استناد شجره نامه خاندان کيايي، اميرکيا را به امام حسين(ع) مي رساند و به اين نتيجه مي رسد که: سيد امير کيا از سادات حسيني و پيرو مذهب تشيه بوده است. با توجه به اين نکته، دکتر آژند معتقد است: آنها شيعه جعفري بوده اند، اما روايت مورخان رسمي آل کيا اشاره اي به اين مسئله که آنها اثني عشري بوده اند، ندارند)ر.ک به: آژند، 1363؛ص324).
3.با آنکه آل کيا از نظر پيشينه ي مذهبي، به مذهب تشيع زيدي وابسته بوده اند، اما خان احمدخان به مذهب اثني عشري تعصب زيادي داشت. اين انديشه هاي او در نامه هايي که در رد مذهب زيد و دفاع از مذهب امامي نوشته است، کاملاً آشکار است. او با شور و حرارت زيادي به دفاع از تشيع امامي پرداخته، زيديان را «سگ سيرت» لقب مي دهد.(براي اطلاعات بيشتر ر.ک.به: نوزاد،1373، ص165).
4.سيد قوام الدين مرعشي تحت تأثير آموزه هاي گروه شيخي سربداران بوده است. شيخيان نيز مريد شيخ خليفه بودند. شيخ خليفه به جرم آنکه در مسجد «حديث دنيا» مي گفت، به دست فقيهان مخالف خود کشته شد. هنگامي که مريدان براي نماز صبح به مسجد رفتند، شيخ را آويزان بر ستون هاي مسجد يافتند. بعدها سربداران تحت تأثير تعاليم او و شاگردان شيخ حسن جوري قررا گرفتند (ر.ک.به: سمرقندي،1353؛ ص144ــ 145/ پطروشفسکي،1354/ درباره نقش شيخ حسن جوري بر جنبش سربداران نک به: ميرخواند،1373، ج2، ص998).
5.برخي ريشه ي غلو در شيعه را برگرفته از تعاليم يهوديان مي دانند و مي گويند همان گونه که يهوديان حضرت عزيز را پسر خدا مي دانستند، شيعيان هم مقام الوهيت براي امامان خود قائل شدند و حاضر به جان فشاني در راه او بودند (ر.ک.به: يوليوس و لهاوزن،1976،ص170).
6.«ملاط» يکي از روستاهاي شهرستان لنگرود محسوب مي شود. اين روستا مدفن اکثر سلاطين آل کيا بوده، در طول سيادت آل کيا بر رونق و آباداني آن افزوده شد و همواره نگهباناني براي حفظ و حراست مقابر آل کيا از آن جا حفاظت مي کردند. در زمان آل کيا بازارها، کاروانسراها و حمام هايي براي زوار ساخته شده بود، اما پس از سقوط آل کيا رو به ويراني نهاد(ر.ک به: رابينو،1374، ص422 ــ 423).
7.مهمترين منبع درباره زندگي و احوال شيخ زاهد گيلاني صفوة الصفاي ابن بزاز است؛ با اين حال به جز چند گزارش مبهم، اشاره اي صريح درباره ي مذهب شيخ زاهد ندارد، تنها صراحتي که ابن بزاز درباره ي مذهب شيخ صفي ارائه مي دهد، همان مطلب است که شيخ صفي مي گويد: «ما مذهب صحابه داريم»(ابن بزاز،1376؛ ص886)؛ بنابراين از اين مطلب و ساير ارشادات و طريقت زاهديه گمان مي بريم او بر کيش تسنن بوده است. دليل ديگري که ثابت مي کند شيخ زاهد بر کيش تسنن بوده است، سکونت او در بخش سني نشين گيلان و هليه کران و سياورود است.
اما خانم پروين ترکمني آذر معتقد است: شيخ زاهد کيش شيعي داشته و اين مسئله باعث نشده است شيخ صفي مذهب را به حضور نپذيرد(ترکمني آذر،1383،ص124).
عامل ديگري که سبب شده اين محقق بر گمان خويش اصرار بيشتر داشته باشد، قول مؤلف خلاصة التواريخ مبني بر اين نکته است که شيخ صفي جسد شيخ زاهد را به طريق سنت ائمه شيعه اثني عشري غسل کرده، تدفين نمود(قمي،1363،ج1،ص18).
درباره انديشه و زندگاني شيخ زاهد و شيخ صفي، منابع عصر صفوي قابل اعتماد نيستند؛ زيرا مطالب اين آثار تاريخي برگرفته از صفوة الصفاي جعلي عصر شاه طهماسب اول است که موافق مذهب شيعه صفويه نوشته شده است؛ از سوي ديگر پيش از رسمي شدن تشيع امامي در سال 932ق مذهب رسمي و موجود در گيلان شرقي بيه پيش، تشيع زيدي بوده است و شيخ زاهد در صورت شيعه بودن، نمي توانسته مذهبي مخالف مريدان و طرفداران خود داشته باشد؛ در حالي که شيخ زاهد در هليه کران مي زيسته است(درباره مذهب مردم غرب گيلان ر.ک به: لاهيجي،1350،ص125ــ130/ فومني،1350،ص50 ــ 7).
8.به گفته ي مؤلف تاريخ خاني، کارکيا ميرزا علي پس از شکست از اميره اسحاق فومني در جنگ سفيدرود در نزديکي کوچصفهان، مجبور به مصالحه شد. بر اساس اين مصالحه: «...حکام بيه پس که خود را مستقل و فتح کرده دريافتند، از سر استغنا به ملا احمد پيغام دادند که در اوقات سلاطين بيه پيش، کوچصفهان بلکه رشت را در تصرف داشتند و اين زمان نيز صورت مخالف از بيه پيش به ظهور رسيده، ولاياتي که شافعي مذهب باشند، جهت ايشان مستخلص سازند تا وظايف صلح به تقديم بپوندد. حضرت ميرزا علي مدعاي ايشان را به انجام و مقرون گردانيد و کوچصفهان را بدو داده ...»(لاهيجي،1350،ص128 ــ 129).
9.مورخان و جغرافي نگاران دوره هاي پس از صفويه نيز به تقسيم بندي مذهبي گيلان، زيدي در شرق گيلان(لاهيجان)و تسنن در غرب گيلان، اشاره دارند؛ از جمله ي اين جغرافي نگاران زين العابدين شيرواني که در بستان السياحه ذيل «جيلان» به اين نکته اشاره دارد (شيرواني، 1325، ص207).
10.اصولاً اعتقاد به مهدي و نجات دهنده بشر، عقيده اي ديرين شناخته شده است که از روزگاران کهن در جوامع بشري و در اديان و مذاهب گوناگون وجود داشته است و عده اي از رهبران فرقه ها و گروه هاي مختلف با طرح ادعاي مهدويت و اين که طبق روايات سرانجام قيام مهدي پيروز خواهد شد، سعي داشتند از نظر رواني اميد وپيروزي را در پيروان خود تقويت کنند و بر دشمنان چيره شوند. شاه اسماعيل از اين دعوي خود بهره برداري زيايد نمود (ر.ک به: مشکور،1362،ص124/در مورد علل ادعاي مهدويت و زمينه هاي پذيرش آن نيز ر.ک به: صفري فروشاني،1378،ص246 ــ 247/ عبدالرحمن بدوي،1973،ص77/ در مورد عدالت و رابطه ي آن با نجات بخش و موعود ر.ک به: فوران، 1378،ص83 ــ 84).
11.ميشل مزاوي درباره ي مولانا شمس الدين لاهيجي مي نويسد: «اسماعيل وقتي در گيلان بود از محضر مولانا شمس الدين لاهيجي خواندن قرآن و آثار عربي و فارسي را ياد گرفت. در منابع اشاره اي بر اين مسئله نشده است که اسماعيل علوم شيعي را نيز در نزد لاهيجي تعلم کرد»؛ بنابراين مزاوي معتقد است: در منابع عصر صفوي تنها به نقش معلمي و آموزش او به اسماعيل ميرزا اشاره شده است(مزاوي، همان؛ ص85).
 

منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.